سیصد و سیزده نامه

http://bayanbox.ir/view/1612251084968365897/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7.jpg

سیصد و سیزده نامه:

#نامه_ششم


این چند وقت سرمان حسابی گرم اثاث کشی بود،راستش الان هم هست،دورمان کلی جعبه است و پلاستیک و روزنامه و طناب،همه جا هم بوی رنگ میدهد،اما در این مدت خیلی به شما و دوستانتان فکر میکردم،موقع گذاشتن کتاب ها در جعبه،موقع روزنامه پیچ کردن شکستنی ها،موقع ریختن حبوبات و ادویه ها در شیشه و چیدن در کابینت های خانه جدید و خیلی موقع های دیگر.

راستش من روز اثاث کشی را خانه نبودم اما مامان میگفت کارگر هایی که برای حمل بار آمده بودند جوان های بیست و خورده ای ساله ای بودند که چیز های خیلی سنگین را یک نفره میبرند،حتی ماشین لباسشویی به آن بزرگی و سنگینی را،بعد من فکر کردم که اگر با این وضع بخواهند کار کنند تا چند سال بعد همه مفاضل و استخوان هایشان از بین میرود،بعد دنبال ریشه های این مشکل گشتم،از مسئله بیکاری و نظام آموزشی و نحوه ساختمان سازی مان رسیدم به اینکه مشکل سر سبک زندگی غیر انسانی ماست،بعد برای به خودم گفتم "وقتی تو موقع چیدن وسایلت در جعبه به کارگر ها فکر نکردی و جعبه ها را سبک تر نچیدی از پبمانکار و معمار ساختمان که آسانسور حمل بار برای ساختمان تعبیه نکرده یا وزیر کار و رئیس جمهور و بقیه چه توقعی میرود؟ "

این یک نمونه اش بود،این روز ها هرچه که میشود مینشینم و به ریشه هایش فکر میکنم و به این میرسم که در فاجعه های اجتماعی خیلی بزرگی که به سرمان می آید هم خودمان مقصریم،هی فکر میکنم و آه میکشم و میرسم به این شعر مولانا که " انسانم آرزوست "

یک سخنرانی میگفت قرار نیست امام زمان بیاید و یک چوب در هوا تکان بدهد و یک دفعه همه چیز گل و بلبل و سنبل بشود،روند برپایی آرمان شهر امام زمان هم طبیعی است،گفت اگر الان امام زمان بیاید و برای اداره جامعه اش از شما مدیران و مسئولان درستکار بخواهد چند نفر دارید که نشانشان بدهید؟،گفت بروید روی خودتان کار کنید..

آقای شماره شش!

نمیدانم چرا اما من فکر میکنم شما یک استاد دانشگاهید،نمیدانم استاد فیزیک یا جامعه شناسی؟ نمیدانم در اروپا یا ایران یا عراق؟ نمیدانم در دانشگاه آزاد یا دولتی؟ فقط میدانم انسان هستید،میدانم درستان را خیلی خیلی خوب بلدید،میدانم در کارتان کم نمیگذارید،به موقع میروید،به موقع می آیید،میدانم دلسوزید،دانشجوها را ضایع نمیکنید،میدانم کلاستان نه خیلی خشک است نه محل هر هر و کرکر،میدانم هیچ کس از سر کلاس شما بودن خوابش نمیگیرد، ،میدانم بزرگترین و مهمترین درسی که دانشجویانتان از شما یاد میگیرند، درس" انسان بودن" است ،میدانم دانشجوهای سال های قبلتان پشت در کلاستان منتظر می ایستند تا ببیندتان و سوال هایشان را بپرسند،یا حتی درد دل کنند،میدانم سوالات را با صبوری جواب میدهید و درست،میدانم همان ساعات اول انتخاب واحد ظرفیت کلاس هایتان پر میشود، اما این چیز ها ابدا باعث نمیشود مغرور شوید و خودتان را بالاتر از بقیه بدانید ،میدانم اگر نقد میکنید حق است،کنارش راهکار هم میدهید،مثل خیلی از استادها نیستید که مثلا میگویند ایرانی ها تنبلند و بی عرضه و از همه چیز میدزدند و همه چیز افتضاح است و قس علی هذا(راستی این "قس علی هذا" را تازه از دوستم یاد گرفتم،گفتم میخواهم در نامه به شما بیاورمش،گفت باشد اما من هم باید در ثوابش شریک شوم،من هم گفتم مگر نامه نوشتن ثواب دارد؟ آخرش هم به نتیجه واحدی نرسیدیم که نامه نوشتن ثواب دارد یا نه؟ ) اما بعد خودشان کلاس هایشان را دیر بیایند و از آن طرف وقت کلاس را با تمام توان ممکن تلف کنند و آخرش هیچ چیزی یاد دانشجو ندهند،دلم میخواهد این بار هر کس این را گفت از او بپرسم شما که استاد مملکتید برایش چکار کرده اید که ادعا دارید همه خوب باشند؟


خیلی معلوم است که دلم پر است آقای شماره شش،نه؟

استاد! من خیلی زورم می آید که کلمه استاد را برای خیلی ها بکار ببرم،احساس میکنم باورشان میشود برای خودشان استادند،در صورتی که نیستند..

اما میدانم که شما هستید،انقدر استادید که حتی میتوانید مدیر اصلی تمام دانشگاه های دنیا بشوید،میدانم از خوبی هایتان کم گفتم،میدانم چیز هایی دارید که در درک من نمیگنجد،میدانم خیلی راز هایتان را نمیفهمم،ولی دلیل بر نداشتنتان نمیشود،شما سیصد و سیزده نفر شبیه مایید و با ما فرق دارید،در شهر جدایی زندگی نمیکنید اما دنیایتان را به دنیاهای بزرگ و بی نهایتی وصل کرده اید.. 

استاد!

دلم میخواهد سر کلاستان بنشینم،هر چند دور،هر چند دیر،دلم میخواهد در کلاس شما درس انسانیت را پاس کنم،دعا کنید تا وقتی شاگرد خودتان نشدم،حداقل سر و کارم به شاگرد هایتان بیفتد تا بتوانم پیدایتان کنم،یا حداقل حرف هایتان یک طوری به گوشم برسد یا..


با آرزوها و دغدغه های بزرگ

شاید شاگرد کوچکتان

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه


@sisadosizdahname

#نامه_پنجم


در حدیث است از پیامبر اکرم "ص" که "وقتی آخرالزمان فرا میرسد،شهادت خوبان امت مرا گلچین میکند"،این عبارت "خوبان امت پیغمبر" هی در ذهنم رژه میرود و فکر میکنم اگر شما خوبان امت پیغمبر هستید من دقیقا در امت پیغمبر چه نقشی دارم؟ بعد خودم جواب خودم را میدهم که خب نامه نویس خوبان امت پیغمبر هستم دیگر!، بعد خودم به نقش از خود در آورده ام میخندم.

راستش من احساس میکنم ما آدم ها به طور فطری از نامه نوشتن و نامه گرفتن خوشمان می آید،مثلا احساس میکنم پیامبران هم مثل ما منتظر پستچی هستیم، همیشه چشم به راه و بی قرار پیک وحی بودند که برایشان نامه های خدا را بیاورد، یا حتی جناب مالک اشتر با آن همه جلال و جبروتش وقتی از امام علی "ع" نامه میگرفت قند در دلش آب میشد و میخواست پرواز کند،یا مثلا چه کسی میتواند ذوق شیخ مفید را موقع خواندن امام زمان به تصویر بکشد؟

دارم فکر میکنم یعنی شما این نامه های مرا میخوانید؟ یعنی میشود یکی از این عدد هایی که کنار چشم پایین پیام های تلگرام میخورد شما باشید؟ یا مثلا یک روز که وبلاگ نامه ها را باز میکنم شما برایم کامنت گذاشته باشید یا یک نامه برایم بفرستید؟ [خب کسی که زیاد نامه مینویسد حکما دوست دارد برایش نامه بنویسند]،یا مثلا میشود وقتی آقا آمد من با ذوق کودکانه ای با سیصد وسیزده نامه در دست بیایم پیشتان و بگویم: "من اینها را برای شما نوشته ام،اگر وقت داشتید بخوانیدشان!" و شما لبخند بزنید و بگویید: "همان وقتی که نوشتی خوانده ایم"، یا اصلا بگویید: "همان وقتی که در ذهنت بود خوانده بودیم" یا حتی تر بگویید: "خودمان اینها را توی ذهنت گذاشتیم"، البته میدانم آنقدر فروتن هستید که هیچ کدام از این ها را به رویم نخواهید آورد و فقط نامه ها را میگیرید و لبخند میزنید


آقای شماره پنج سلام!

از بحث شیرین نامه ها که بگذریم دلم میخواهد سوال هایم را از حدیث اول نامه ام بپرسم،چون میدانم بهترین کسی که میتواند به سوالاتی درباره خوبان امت پیمبر بودن جواب بدهد یک خوب امت پیمبر است!

راستش ما هم هفته دفاع مقدس که میشود یا وقتی به مناطق جنگی میرویم یا وقتی برای شهرمان شهید گمنام یا مدافع حرم می آورند گاهی دلمان میخواهد شهید شویم،بعد به خودمان میگوییم حالا که جنگ نیست،تیر نیست،بمب نیست،پس شهادت پَـــر،اما حالا که خیلی به حدیث فکر میکنم احساس میکنم شهادت یک پایان نیست، یک مسیر است،یک سبک زندگی است،به قول سید مرتضی آوینی یک لباس تک سایز است، شهدا اول شهید شدند بعد تیر خوردند نه که اول تیر خورده باشند بعد اسمشان شده باشد شهید، شهیدگمنام فقط آن خوبانی نیستند که بدون پلاک و رد و نشان پیکر مطهرشان پیدا میشود، ما یک عالمه شهید گمنام داریم که کنار ما راه میروند و با ما غذا میخورند و زندگی میکنند و هیچ کس جز خدا قدرشان را نمیداند،اینطور نیست آقای شهیدِ گمنامِ شماره پنج؟

من فکر میکنم هنوز هم در باغ شهادت باز باز است، شما حتما سید اهل قلم ما را خوب میشناسید،حتما شب های جمعه در آن مجلس سراسر نور وشورتان دیدیشان،دلم میخواهد نامه ام را با حرف ایشان تمام کنم که : "یاران! پای در راه نهید که این راه رفتنی ست و نه گفتنی.."


لطفا این شب جمعه ای که می آید سلام من را به سیدمان برسانید و بگویید هوای دل و قلم نامه نویس را داشته باشند،من هم بروم بجای بیشتر حرف زدن فکری برای سایز لباس شهادت شدنم کنم.

ببخشید که مصدع اوقات شدم و ممنون که جواب سوال هایم را قبل از پرسیدن دادید،ببخشید که در این نامه زیاد از شما حرف نزدم،خودم هم نمیدانم چرا،احساس میکنم خودتان گمنامی را بیشتر دوست دارید و یک کاری کردید من بجای نوشتن از شما،درد دل های خودم را بنویسم،همین خیلی چیزها را نشان میدهد...

دعایمان کنید

با لبخند و احترام:

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه


#نامه_چهارم


نمیدانم در سوریه اید یا کشمیر یا لبنان یا افغانستان یا یمن؛ نمیدانم دارید میدوید یا از صخره ها بالا میپرید یا جایی کمین گرفته اید یا زیرِ تیر مستقیم دشمن و جعلنا میخوانید؟ شاید با پوتین هایی بر پا و نشسته از شدت خستگی به خواب رفته اید، شاید هم در رکوع نمازید،نمیدانم..اما احساس میکنم صدای انفجار و گلوله سکوت نامه ام را برهم زده،احساس میکنم این نامه را در سکوت نمیخوانید.

آقای شماره چهار،سلام!

امیدوارم چالاک تر و قوی تر از همیشه باشید.

میدانید من دوست هایی دارم که اگر چند روز نبینمشان یا تلفنی و پیامکی با آنها صحبت نکنم،انگار یک چیزی در زندگی ام کم است، وقتی به این فکر میکنم که اگر یک روز جنگ شود یا زلزله بیاید و دوستانم شهید شوند یا بمیرند و من بمانم گریه امانم را میبرید،فکرش هم سخت است،شما چطور هر روز خبر رفتن دوست هایتان را میشنوید و طاقت می آورید؟ چقدر محکم و با یقینید آقای چریک.

در ذهن من شما شبیه شهید چمرانید،عالم،عارف،مبارز و من چقدر حسرت میخورم اگر شما را هم نبینم و نفهمم و بمیرم، خوشبحال کوه ها،خوشبحال صخره ها،خوشبحال رمل ها،خوشبحال آن سنگی که شما را از تیری حفظ کرده است،خوشبحال رودی که قمقمه تان را از آن پر میکنید، خوشبحال سجاده نمازتان که قدر دنیا وسیع است، آخر شما نمونه مجسم آیه "الذین هم فی صلاتهم دائمون"هستید و حتما جانمازتان گاهی آسمان است و گاه جنگل و گاه دریا و گاه کوچه ها،شاعر میگوید "خوشا آنان که دائم در نمازند" و من حتی به ذره ذره جانمازتان غبطه میخورم،خوشا آنان..

آقای چریکِ مهربان! دارم به کودکان زخمی و گرسنه و آواره ی شهر های جنگ زده فکر میکنم که شما هر روز بهشان سر میزنید و دست نوازش به سرشان میکشید و سعی میکنید بخندانیدشان،به بچه هایی که انفجار خانه و خانواده شان را ویران کرده و صدای اشک هایشان شما را تا ویرانه میکشد و میرسانیدشان به بیمارستان ها و پناه گاه ها تا خوب شوند و از خطر در امان باشند،نمیخوام ناراحتتان کنم آقای شماره چهار، اما وضع ما هم دست کمی از آنها ندارد،کاش یک قهرمان هم می آمد و به داد جوان های ما میرسید،به غیرت پدر ها و حیای مادر هایمان شبیخون زده اند،اعتیاد خانه خرابمان کرده،گلوله های فساد زخمی مان کرده اند،نه میدانیم به کجا پناه ببریم،نه زخمی هایمان باور میکنند که زخمی اند که بخواهند مداوا شوند،نه...

حال ما هم زیاد تعریفی نیست،چه بسا بدتر از بچه های سوریه و لبنان.

دعا کنید آدم های خوب اینجا بفهمند باید یک کاری کنند،امروز ما هم چریک میخواهیم..

اگر آقا را دیدید به ایشان سلام برسانید و بگویید چند نفر مثل شما را برایمان بفرستند یا به خوب های خودمان بگویند وفت نشستن نیست،بگویید نامه نویس گفت: " یا ایهاالعزیز! مسّنا و اهلنا الضُّر.."


با آرزوی توفیق

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه 

#نامه_سوم


چشم هایم را میبندم و به مهم ترین زنی که تا به حال دیده ام فکر میکنم که ببینم مثلا شما شبیه کدامشان هستید،شبیه خانوم وزیر در فلان دولت یا آن خانوم های کارشناس مذهبی برنامه سمت خدا و آفتاب شرقی،شاید هم آن خانم های عجیب و غریب در ماه عسل که خلبان و ملوان بودند،یا آن فداکارهایشان،اما...نه!

خانم شماره سه،سلام!

اصلا تصور نمیکنم شما شبیه هیچ کدام از این خانم ها باشید،شاید قدر یک وزیر زیرک باشید و سیاستمدار و قدر یک کارشناس مذهبی عالم و محجوب و قدر یک خلبان شجاع و بلند همت در راه و قدر همسر یک معلول فداکار و از خودگذشته اما من مطمئنم که خانم شماره سه در هیچ چهارچوبی نمیگنجد.

میدانم که شما صبورید،خیلی خیلی صبور،میدانم از وقتی عاقل شده اید حرمت مادر و پدرتان را نگه داشته اید،میدانم حرف مادرتان را زمین نزده اید،میدانم شب های زیادی با اینکه خیلی خسته بودید برای اینکه مادرتان اذیت نشود تک تک ظرف ها را شسته اید و خانه را مرتب کرده اید،میدانم با سعه صدر با خلقِ تنگ همسرتان برخورد میکنید،میدانم عمرتان را صرف جواب حرف های مفت و بی پایه نمیکنید،میدانم حتی اگر بچه تان فرش را نجس کند و دیوار را خط خطی کتکش نمیزنید،میدانم شب های زیادی را نخوابیدید یا خیلی کم خوابیدید ولی فردایش همه جا جار نزدید که یا ایها الناس من شب نخوابیده ام،آخر ما خیلی هامان گزارش بی خوابی هایمان را این ور و آنور جار میزنیم،میدانم وقتی مادرتان فوت کرد کسی از شما نعره نشنید، کسی بی قراری و جزع وفزع تان را ندید،میدانم قدر خانم های تمام محله و خوابگاه و دانشگاهتان راز در سینه دارید،محرم رازید و مشاوری قَدَر،طوری رفتار نمیکنید که مردم از بیان حرف دلشان برایتان خجالت بکشند یا فکر کنند مشکلشان ارزش بیان کردن برای شما را ندارد..

میگویند اولیاء خدا "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" هستند،میگویند خوف از آینده است و حزن برای گذشته، شما توکل دارید پس از آینده نمیترسید،میدانید خدا جابر است پس برای گذشته هم غمی ندارید،این است کلید صبوری تان،راستش آدم صبور این روزها خیلی کم شده، ما تحمل دو ثانیه صبر کردن برای رفتن ماشین جلویی مان پشت چراغ قرمز را نداریم،یا فحش میدهیم یا بوق میزنیم یا از نوع مخلوطش، ما دیگر طاقت شنیدن حرف های مخالف خودمان را نداریم،یا سریعا طرف را بلاک میکنیم و ریپورت یا پیجش را میبندیم به فحش و تهمت،ما تا میبینیم چیزی به مذاقمان خوش نمی آید میخواهیم تمامش کنیم، راستی مولا خیلی از آمار طلاق بچه مسلمان هایش ناراحت است نه؟

میدانم شما نمونه بارز "و تواصوا بالصبر" هستید،میدانم اگر روزی مردم به خودشان آمدند و بجای این رشته های درِ پیتی رشته های تربیت منتظر گذاشتند،شما معلم وسیع شدن و صبور ماندن ما هستید و مشاور دانشگاه منتظران،امیدوارم در کلاستان مردود نشوم!

با این همه اوصاف احساس میکنم شما هم دیگر دارید بی تاب میشوید، بی تابِ آمدن آقا! کار دارد از صبر میگذرد بانو، نه؟

دعا کنید بلایمان از این که هست عظیم تر نشود و امیدمان نا امید تر،دعا کنید،با بیتابی دعا کنید، دعای بیتابانه انسان های صبور عجیب میگیرد.


به امید دیدار

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه 

#نامه_دوم


به نام خدای آدم های بی طاقت


ما آدم ها گاهی دلمان میگیرد،دلمان از زمین و زمان میگیرد،همه دنیا برایمان سنگین میشود،وزن همه سقف ها می افتد روی استخوان های قفسه سینه مان، آن وقت هایی که نه آهنگ دلخواهمان آراممان میکند نه کتابی که دوست داریم نه فیلمی که برایش میمیریم،گاهی وقت ها فقط آرزو میکنیم کاش میشد مدتی از زندگی انصراف داد، کاش میشد مثلا چشم ها را بست و چهار بار زد روی پیشانی و زیرِلب وردی خواند و مدتی خود را از زندگی حذف کرد،ما آدم ها گاهی خسته میشویم،گاهی کمرمان خم میشود،گاهی میخواهیم سر به کوه و بیابان بگذاریم.

آقای شماره دو،سلام!

میخواستم ببینم شما هم اینطوری میشوید؟ وقت هایی که دنیا میگذاردتان لای منگنه چکار میکنید؟ میدانید به ما گفته اند شما خیلی قوی هستید و محکم،طوری که اگر به کوه ها روی بیاورید کوه ها متلاشی میشوند،من میدانم که معنی این حرف این نیست که شما نباید هیچ وقت به کوه بروید چون اگر پایتان به کوه بخورد کوه میریزد یا مثلا اگر بخواهند کوهی را برای ساختن جاده یا خانه بردارند شما را میبرند دو دقیقه روی کوه بالا و پایین بپرید، بنظر من منظورشان این است که اگر درد های شما را بر کوه نازل کنند کوه هم نمیتواند در مقابلش مقاومت کند و مثل قبل بایستد،برداشت من این مصرع است که میگوید "هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ای مرد! "، نکند حافظ هم در آن شعرش از زبان شما این را میگوید که "آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام منِ دیوانه زدند" ؟،بنظر من کوه ها و درخت ها و اقیانوس ها گاهی می آیند پیش شما و سفره دلشان را باز میکنند و های های برایتان گریه میکنند و شما با مهربانی به حرف هایشان گوش میدهید و میگویید "غصه نخورید، او می آید,زودِ زودِ زود.. " بعد کوه ها و درخت ها و اقیانوس ها با خوشحالی اشک هایشان را پاک میکنند و محکم تر از قبل می ایستند و زیبا تر از قبل شکوفه میدهند و پرخروش تر از قبل عاشقی میکنند.

دارم فکر میکنم چرا تا به حال به فکر من نرسیده بود که برای شما حرف بزنم و شما دلداری ام بدهید که " غصه نخور،او می آید،زودِ زودِ زود. " و من زنده تر از قبل نفس بکشم؟ چرا وقت هایی که به فکر انصراف از زندگی ام نیامدم برای شما درددل کنم؟،برای شمایی که میشنوید،چرا هر وقت دنیا داشت لهم میکرد به شما فکر نکردم تا به خودم تشر بزنم "جمعش کن این ننه غریبم بازی ها را،اینطور میخواهی سرباز باشی؟" ، دارم فکر میکنم چقدر بد که ما شما را یادمان رفته،چقدر بد که در دلمان جایی برای دوست داشتنتان نگذاشته ایم، چقدر بد که تا حالا از شما فقط یک عدد خشک و خالی در ذهنم بوده،فکر کنید کوه ها سنگ ها وخاک ها شما را میشناختند و ما نه، همین میشود که روز قیامت آدم ها انگشت حسرت به دهان میگیرند و میگویند "یا لیتنی کنت ترابا"، هعـــــــــی آقای شماره دو، هعـــــــی و آه که "ما عرفناک حق معرفتک" آقای شماره دو..

دیگر نمیخواهم فکرهایم درباره شما فقط از جنس عدد و رقم باشد که کی سیصد وسیزده تا میشوید و خلاص ، میخواهم عطرتان زندگی ام را بگیرد، پس بگذارید برایتان بگویم آقای شماره دو،راستش ...


#سیصدوسیزده_نامه 

#نامه_اول


به نام خدایی که اولِ اول هاست


آقای شماره یک،سلام!

امیدوارم خوب باشید و سالم و سر حال!

من فکر میکنم شما یک معلمِ ابتدایی هستید،از این معلم های مهربانی که لباس های سفید یا چهارخانه ی نخی می پوشند،از این هایی که کفش هایشان را هر روز تمیز میکنند تا تمیزیشان کهنگیشان را بپوشاند، من فکر میکنم شما مستاجرِ یک خانه کوچکِ تک خوابه هستید در طبقه دوم یک آپارتمان در منطقه ای معمولی از شهر، با یک پراید طوسی رنگِ دست دوم.

شما هرروز کمی قبل از اذان صبح بلند میشوید و وضو میگیرید و نماز میخوانید، بعد زیر سماور را روشن میکنید و کنار پنجره دعای عهد میخوانید،بعد همسرتان را برای نماز صدا میزنید و میروید چای دم میکنید،بعد پیاده تا نانوایی چند کوچه پایین تر میروید و به نانوا صبح بخیر و خداقوت میگویید و یک قرص نان میخرید،نمیدانم وقت راه رفتن زیر لب چه میگویید اما مطمئنم ذکر قشنگی ست.

وارد کلاس که میشوید و یکی یکی به بچه ها سلام میکنید و با لبخند دست میدهید، "بسم الله" های روی تخته تان خیلی قشنگ است، درس ها را با حوصله به بچه ها یاد میدهید،فرقی نمیکند علوم باشد یا ریاضی یا ادبیات یا دینی، کلاس قرآن تان را در نمازخانه برگزار میکنید،صدایتان خوب است،برای اینکه قشنگ بخوانید به کلاس قرآن رفته اید،از بین خطوط خشک درس ها کلی شعر و قصه و خاطره جذاب در می آورید تا بچه ها خوب یاد بگیرند ،همیشه گوشی تان را میگذارید در دفتر و می آیید سر کلاس، به همکارهایتان گفته اید ما پول نمیگیریم که سرکلاس برای این و آن پیامک بفرستیم،فوتبال تان حرف ندارد.

باران که میآید ده دقیقه با بچه ها میروید زیر باران،اول میدوید بعد حلقه میزنید و شعر میخوانید،بعد دست هایتان را میگیرید رو به آسمان و برای مریض ها و جنگ زده ها و فقیرها دعا میکنید،بعد به بچه ها میگویید که اگر امام زمان بیاید همه ی مریض ها خوب میشوند و همه جنگ ها تمام میشوند و همه فقیر ها از این وضع در می آیند،بعد با بچه ها دعا میکنید امام زمان زودتر بیاید، چند روز قبل از عید ها و شهادت ها رنگ و روی مدرسه را عوض میکنید، در هر برنامه ای بیست دقیقه ای حرف میزنید،حرف هایتان طوری سخت نیست که بچه ها نفهمند،آخرِ همه حرف هایتان میرسید به امام زمان، برای بچه ها مسابقه میگذارید،جایزه میدهید،با کمک بچه ها نذری میدهید، مدیر و ناظم و معلم پرورشی خیلی وقت ها به شما حسودی شان میشوند،همه تعجب میکنند که چطور همه بچه های مدرسه دوستتان دارند و پسرهایی را که نمیشود به زور پس گردنی هم آرام کرد موقع حرف زدن شما به زور پس گردنی هم جیکشان در نمی آید؟

آن ها نمیدانند شما برای علی که یتیم است کیف و دفتر و مداد خریده اید یا برای سعید که درس را از بقیه دیرتر یاد میگیرد در پارک جلو خانه شان کلاس خصوصی میگذارید.آن ها نمیدانند که شما خانم تان را میفرستید خانه شاهین اینها تا به مادر مریضش کمک کند،آن ها خیلی چیز ها را نمیدانند آقای شماره یک.

آن ها نمیدانند پول شما چطوری میرسد که هم اجاره خانه بدهید هم پول قبض هم برای خانه خرید کنید هم برای کتابخانه مدرسه کتاب های خوب بخرید هم نذری بدهید، آنها نمیدانند وقتی برکت باشد درآمد آدم حتی اگر مثل یک جویبار باریک و آرام باشد، هیچ وقت قطع نخواهد شد.

آقا معلم آن ها نمیدانند وقتی کسی به یک بی نهایتِ مهربان تکیه کرده است به این راحتی ها پشتش خالی نمیشود،نمیدانند اگر رفتارشان طبق میل و خواستِ آن بی نهایتِ مهربان باشد،میتوانند فطرت های پاک را بی نهایت جذب کنند،آنها نمیدانند خوب بودن چقدر خوب است،آنها خیلی چیز ها را نمیدانند آقای شماره یک.

میخواستم برایتان دعا کنم روز به روز بهتر و بهتر و بهتر و بهتر باشید،اصلا شاید لازم نباشد من برای شما دعا کنم،شما خودتان به اندازه کافی خوب و خوب تر و خوب ترین هستید،من برای همه بچه ها دعا میکنم بتوانند شاگرد شما بشوند یا حداقل در مدرسه شما باشند،من برای همه معلم ها و مدیر ها دعا میکنم مثل شما خوب شوند، من برای همه دعا میکنم که شما دعایشان کنید.

آقا معلم! اجازه؟

میشود هر وقت آقا را دیدید سلام این نامه نویس و همه آنهایی که آقا و شما و سیصد و دوازده یار دیگر آقا را دوست دارند برسانید؟میشود آقا معلم؟


ارادتمندِ شما

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه

بسم الله الرحمن الرحیم


همه چیز از یک عصر جمعه شروع شد

از یک نذر عجیب

نذر سیصد و سیزده نامه

برای سیصد و سیزده نفر از بهترین های دنیا...


#سیصدوسیزده_نامه


کانال تلگرام:


@sisadosizdahname