سیصد و سیزده نامه

http://bayanbox.ir/view/1612251084968365897/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7.jpg

۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


#نامه_دهم


دیشب داشتم یک کتابی میخواندم که رسیدم به اینجا:

 " یک روزی بود که همه اسلام در سیصد و سیزده نفر خلاصه میشد،در جنگ بدر اگر آن سیصد و سیزده نفر نابود میشدند، از بین میرفتند یا دست به شمشیر برای دقاع از اسلام نمیبردند؛ اسلام می مرد، نهال اسلام میخشکید.

این سیصدوسیزده نفر، سیصدوسیزده انسانند اما به قدر یک امت بزرگ و مبارز، با ارزش اند.

لذا رسول اکرم در جنگ بدر، قبل از شروع جنگ، دست ها را به آسمان بلند کرد و عرض کرد:

 ( اللهم! ان تهلک هذه العصابه من اهل الاسلام،لم تعبد فی الارض )

یعنی خدایا! اگر همین عده کوچک را نابود کنی، اینها بمیرند؛ تو روی زمین عبادت نمیشوی؛

یعنی این سیصدوسیزده نفر تنها عبادت گران خدا بودند.

پیداست که در چنین شرایطی، یک نفر از اینها که شمشیر به دست می گیرد؛ مثل این است که یک امت می جنگد. یک نفر که شهید میشود ؛ مثل این است که یک امت شهید میشود. "


آقای شماره ده؛ سلام!

دارم به این فکر میکنم که چقدر خوب است آدم قدر یک ملت بزرگ باشد،جاری و مفید و باطراوت،مثل رود،مثل باران و خستگی ناپذیر و استوار، مثل کوه،گر چه درباره شما گفته اند اگر به کوه ها روی بیاورید از استواری تان متلاشی میشوند..

خوشبحالتان!

راستش ما خیلی زود دور برمان میدارد، یک کانال میزنیم فکر میکنیم چکار کرده ایم، در یک اردوی جهادی یک کمی سختی میکشیم بعد فکر میکنیم عالم و آدم باید در برابرمان سر تعظیم فرود بیاورند،حتی فکر میکنیم همه پیشرفت های فرهنگی کشور مرهون زحمات ماست و از این صحبت ها، این خود بزرگ بینی به کنار، خیلی خیلی زود خسته میشویم و کارهایمان را رها میکنیم، دو نفر که در راهمان سنگ بیندازد آه و فغانمان گوش فلک را کر میکند، غافل از آنیم که کسی به شیشه های قطار ایستاده سنگ نمیزد و حرکت است که دشمنان آدم را به تکاپو وا میدارد.

آخر بدی اش اینجاست که خودمان هم خیلی با همدیگر مصیبت داریم، بخشش و بزرگواری مان کم شده،اگر یک نفر هم بخواهد مثل ما یک کار خوب بکند ولی یک جایی پایش بلغزد، بجای آنکه دستش را بگیریم پرتش میکنیم پایین!

غافل از اینکه امام زمان "عج" را به متوقِّع های تنبلِ بی طاقتِ کم ظرفیت نمیدهند و شما و امام زمان "عج" چوب جادویی تان را تکان نمیدهید و اجی مجی نمیکنید تا یکهو همه چیز درست شود و اصلا سنت الهی این است که " ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر ما بأنفسهم " .


دیشب که اینها را خواندم و درباره شان فکر کردم دلم برایتان تنگ شد،هم برای خودتان که آرزوی دیدنتان قلب هایمان را پر کرده،هم برای شبیه شما شدن..

آقای شماره ده!

لطفا برای همه ما دعا کنید که مثل شما بشویم؛ مومن،متعهد،مصمم،خستگی ناپذیر و استوار و خدا کند که به زودی،آن اتفاق قشنگ بیفتد..


در آرزوی روزهای خوب

نامه نویس:)


#سیصدوسیزده_نامه 



#نامه_نهم


سلام! امیدوارم خوب باشید،کار و بار هم خوب باشد و چرخ زندگی مثل چرخ ماشینتان بچرخد!

من فکر میکنم شما یک راننده تاکسی هستید،چه کسی گفته یاران امام زمان باید فقط دکتر و مهندس و سردارجنگ باشند؟،من فکر میکنم شما یک راننده تاکسی هستید،نمیدانم از اولش راننده تاکسی بودید یا تازگی ها به هر دلیلی راننده تاکسی شده اید ؟نمیدانم ماشینتان از آن پیکان نارنجی های قدیمی است یا از این زرد های امروزی؟اما میدانم که از این راننده های "در همه باب اظهارفضل کننده " نیستید و آدم را از در ماشینتان نشستن پشیمان نمیکنید،اصلا حال آدم در ماشینتان خوب است،شبیه حال خوبی که آدم توی حرم ها دارد،همانقدر معطر وحال خوب کن،اگر کسی برایتان درددل کرد گوش میدهید و بعد با حرف هایتان آرامش میکنید،با کسی سر جنگ و جدل ندارید،با لبخند و مهربانی حرف میزنید،وقتی یک ماشین بی هوا جلویتان میپیچد یا ترمز میزند نه فحش میدهید نه داد میکشید،حتی توی تصادف هایی که طرف مقابل مقصر است هم خودتان را نمی بازید و قیل و قال راه نمی اندازید،دست فرمانتان عالی است،نه سرعت دیوانه وار دارید نه لاک پشتانه حرکت میکنید.

خیلی وقت ها نوبت مسافر سوار کردنتان را به آن همکارتان که همسرش سرطان دارد داده اید.

توی ماشینتان پر از پول خرد است،به بهانه پول خرد نداشتن از کسی بیشتر کرایه نمیگیرید،اگر کسی کیف پولش را جا گذاشته باشد غرغر نمیکنید،تازه یک کمی هم پول میدهید تا به مقصدش برسد،موقع گرفتن و پس دادن پول ها هم خیلی حواستان هست که دستتان به نامحرم نخورد.

ماه رمضان ها خرما و فلاکس چایی در ماشینتان هست تا اگر در ماشین بودید و اذان شد،مسافرها افطارشان را میهمان شما باشند،تازه توی اعیاد هم به مسافرهایتان شکلات و شیرینی و میدهید و همیشه برای مسافر کوچولو های در حال جیغ زدن و گریه کردن چیز سرگرم کننده ای دارید،حواستان به آدم های گوشه و کنار خیابان هست،به پسرک روزنامه فروش و دخترک گل فروش و پیرزن نشسته کنار جدول.

روی داشبرد ماشینتان یک قرآن جیبی است و چندتایی سی دی قرآن،چند جزء قرآن را توی همین ماشین حفظ کرده اید،وقت را توی دست هایتان گرفته اید،اصلا بنده های خاص خدا همین اند،راه رفتنشان مفید است،سکوت کردنشان مفید است،خوابشان مفید است،و در ترافیک مشغول عبادتند،همانطور که در مسجد، "خوشا آنان که دائم در نمازند" هم همین شمایید.

راستی گفتم نماز!

حتم دارم توی ماشینتان سجاده دارید و مهر تربت و یک قبله نما،دم اذان مسافر سوار نمیکنید و هرجا اذان شد گوشه ای می ایستید برای نماز، جمعه ها و عید ها هم مسافران را تا مصلی مجانی میبرید،راستی دختر کوچولویتان از آن شبی که از لای در اتاقش نمازشب خواندن و اشک ریختنتان را دید هنوز فکر میکند که چرا بابا نصفه شب بلند شده بود و گریه میکرد؟ 

خوشبحال دلتان که قرص و محکم است،شما خوب میدانید روزی رسان خداست و دو دو تا چهارتای دنیا و فکر اجاره خانه و پول بنزین و مخارج زندگی کاری نمیکند که مردانگی و انصاف یادتان برود،خوشبحال دل آرام و قلب مطمئن تان..

کاش ما هم یک روز،یک بار،مسافر شما بشویم،شما آدم ها را به مقصدهای خوبی میرسانید،به مهربانی،به فکر،به فطرت پاکشان..

برایمان دعا کنید آقای راننده!


با آرزوهایی بزرگ

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه 




#نامه_هشتم


دو تا زیر..دو تا رو..دو تا زیر..دو تا رو..یعنی آنجا چه خبر است؟ دو تا زیر..دو تا رو..یعنی دارید چکار میکنید؟ دو تا زیر..دو تا رو..دشمن الان چند متری تان است؟ دو تا زیر..دو تا رو..آب و غذایتان خوب است؟ دو تا زیر..دو تا رو..هوا خیلی سرد است؟ دو تا زیر..دو تا رو..بچه هایتان بی شما چه میکشند؟ دو تا زیر..دو تا رو..

من دو وجبش را بیشتر نبافتم ،بقیه اش را مامان بافت ،دقیقا آنجاهایی اش که خیلی نامنظم کج و کوله است کار دست من است،آن تمیز و مرتب هایش برای مامان،شاید الان در هواپیما باشد،شاید در ماشین،شاید بر گردن یکی از دوستانتان..نمیدانم.. هر چه هست فکر میکنم جایش خوب است و حالش خوب تر،اصلا از همان روز اول حال نخ هایشان خوب بود،بنظر من هر وسیله ای در دنیا غایتی دارد،و چه غایتی برای یک شال گردن بالاتر از اینکه نفس های یک رزمنده را برای دفاع از حریم اهل بیت گرم کند؟

گاهی وسط بافتن فکر میکردم کاش لااقل قدر یک شال گردن برای راه خدا کار کنم،قدر یک دستکش،قدر چند دانه برنج،قدر چند جرعه آب..


آقای هشت!

تمام چند وجب شال گردن را با این فکر ها بافتم که خبر آزاد شدن حلب رسید..

اولش فکر کردم یک شایعه تلگرامی است اما خداراشکر نبود..حلب آزاد شد..

دست مریزاد،خداقوت!


به مامان گفتم تا ما آمدیم برای مدافعان شال ببافیم سوریه آزاد شد! مامان گفت "سوریه که کامل آزاد نشده است،حالا کل داعش هم که نابود شود پس فردا یک گروهک دیگر از یک جایی میزند بیرون.."

مامان راست میگوید،جنگ ادامه دارد،به قول امام خمینی : «تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم»..و خدا را شکر مردمانی مثل شما هستند که زمین برای زنده رویاندن و خورشید برای تابیدن بهانه ای داشته باشد..

دلم به آیه " و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمّة و نجعلهم الوارثین" روشن است..


به امید پیروزی های بزرگ تر و بزرگ تر و بزرگ تر..


ارادتمند کوچک شما

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه