سیصد و سیزده نامه

http://bayanbox.ir/view/1612251084968365897/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7.jpg

#نامه_دوم


به نام خدای آدم های بی طاقت


ما آدم ها گاهی دلمان میگیرد،دلمان از زمین و زمان میگیرد،همه دنیا برایمان سنگین میشود،وزن همه سقف ها می افتد روی استخوان های قفسه سینه مان، آن وقت هایی که نه آهنگ دلخواهمان آراممان میکند نه کتابی که دوست داریم نه فیلمی که برایش میمیریم،گاهی وقت ها فقط آرزو میکنیم کاش میشد مدتی از زندگی انصراف داد، کاش میشد مثلا چشم ها را بست و چهار بار زد روی پیشانی و زیرِلب وردی خواند و مدتی خود را از زندگی حذف کرد،ما آدم ها گاهی خسته میشویم،گاهی کمرمان خم میشود،گاهی میخواهیم سر به کوه و بیابان بگذاریم.

آقای شماره دو،سلام!

میخواستم ببینم شما هم اینطوری میشوید؟ وقت هایی که دنیا میگذاردتان لای منگنه چکار میکنید؟ میدانید به ما گفته اند شما خیلی قوی هستید و محکم،طوری که اگر به کوه ها روی بیاورید کوه ها متلاشی میشوند،من میدانم که معنی این حرف این نیست که شما نباید هیچ وقت به کوه بروید چون اگر پایتان به کوه بخورد کوه میریزد یا مثلا اگر بخواهند کوهی را برای ساختن جاده یا خانه بردارند شما را میبرند دو دقیقه روی کوه بالا و پایین بپرید، بنظر من منظورشان این است که اگر درد های شما را بر کوه نازل کنند کوه هم نمیتواند در مقابلش مقاومت کند و مثل قبل بایستد،برداشت من این مصرع است که میگوید "هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ای مرد! "، نکند حافظ هم در آن شعرش از زبان شما این را میگوید که "آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام منِ دیوانه زدند" ؟،بنظر من کوه ها و درخت ها و اقیانوس ها گاهی می آیند پیش شما و سفره دلشان را باز میکنند و های های برایتان گریه میکنند و شما با مهربانی به حرف هایشان گوش میدهید و میگویید "غصه نخورید، او می آید,زودِ زودِ زود.. " بعد کوه ها و درخت ها و اقیانوس ها با خوشحالی اشک هایشان را پاک میکنند و محکم تر از قبل می ایستند و زیبا تر از قبل شکوفه میدهند و پرخروش تر از قبل عاشقی میکنند.

دارم فکر میکنم چرا تا به حال به فکر من نرسیده بود که برای شما حرف بزنم و شما دلداری ام بدهید که " غصه نخور،او می آید،زودِ زودِ زود. " و من زنده تر از قبل نفس بکشم؟ چرا وقت هایی که به فکر انصراف از زندگی ام نیامدم برای شما درددل کنم؟،برای شمایی که میشنوید،چرا هر وقت دنیا داشت لهم میکرد به شما فکر نکردم تا به خودم تشر بزنم "جمعش کن این ننه غریبم بازی ها را،اینطور میخواهی سرباز باشی؟" ، دارم فکر میکنم چقدر بد که ما شما را یادمان رفته،چقدر بد که در دلمان جایی برای دوست داشتنتان نگذاشته ایم، چقدر بد که تا حالا از شما فقط یک عدد خشک و خالی در ذهنم بوده،فکر کنید کوه ها سنگ ها وخاک ها شما را میشناختند و ما نه، همین میشود که روز قیامت آدم ها انگشت حسرت به دهان میگیرند و میگویند "یا لیتنی کنت ترابا"، هعـــــــــی آقای شماره دو، هعـــــــی و آه که "ما عرفناک حق معرفتک" آقای شماره دو..

دیگر نمیخواهم فکرهایم درباره شما فقط از جنس عدد و رقم باشد که کی سیصد وسیزده تا میشوید و خلاص ، میخواهم عطرتان زندگی ام را بگیرد، پس بگذارید برایتان بگویم آقای شماره دو،راستش ...


#سیصدوسیزده_نامه 

  • نامه نویس

نظرات  (۲)

سلام
عالی بود
هم نامه و هم فکرتون 🌹
پاسخ:
علیکم السلام

فکر های خوب از خداست
ممنونم..
  • شایسته ای
  • آقای شماره دوی سخت تر از کوه و نرم تر از ابر 3>
    پاسخ:
    :)
    دقیقا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی