سیصد و سیزده نامه

http://bayanbox.ir/view/1612251084968365897/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7.jpg

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

سیصد و سیزده نامه:

#نامه_هفتم


نمیدانم لباستان چه رنگ و مدلی دارد؟ یک پیراهن و شلوار ساده است یا عبا و قبای طلبگی یا کاپشن و شلوار ورزشی؟نمیدانم کفشتان از این کتانی های مارک خیلی گران است یا یک دمپایی ساده ی خاکی؟نمیدانم کوله پشتی تان پر از عکس و پیکسل است یا ساده ی ساده یا اینکه اصلا کوله پشتی ندارید؟نمیدانم سربند بسته اید و چفیه مشکی انداخته اید و زیرلب آرام آرام ذکر میگویید یا هندزفری در گوش چیزی زمزمه میکنید و میروید؟نمیدانم چند متری کربلایید،کدام عمود؟کدام موکب؟کدام شهر؟


راستش من خیلی چیزها را نمیدانم،چیزهایی هم که میدانم انقدر محدود و ناقص است که گاهی فکر میکنم شاید اصلا نباید بگویمشان..

مثلا من فکر میکنم شما حواستان به همه هست،کوله پشتی خیلی ها را برایشان آورده اید،کودکان خسته را بر دوش گذاشته اید،با یک شکلات و یک کمی لبخند غرغرهای یک کودک چهار_پنج ساله را آرام کرده اید،شاید هم کلام پیرمرد عصا به دست تنهایی شده باشید یا به یک خارجی که از عربی و فارسی هیچ نمیداند کمک کرده باشید تا مشکل تلفن همراه ش را حل کند..

من فکر میکنم شب ها کم میخوابید،اگر داخل موکب جا نباشد جایتان را به بقیه میدهید،شاید شب ها موکب به موکب سر میزنید و پتوهای کنار رفته را دوباره روی زائران می اندارید،شاید می ایستید و کمک به موکب داران دست تنها ظرف میشویید یا کمک میکنید پذیرایی فردایشان را آماده کنند،حالا که دارم فکر میکنم شاید کار شب هایتان خیلی سنگین تر از روزهایتان باشد،اصلا شب ها را برای خواص گذاشته اند،روزها که همه بیدارند..

دست اندیشه ام کوتاه است،قلمم قد نمیدهد خیلی چیزها را بنویسم،من جامانده چه میدانم اربعین یعنی چه؟من جامانده چه میدانم دستگاه امام حسین"ع" یعنی چه؟ من جامانده چه میدانم یار امام زمان"عج" یعنی چی؟ من جا مانده چه میدانم آقای شماره هفت یعنی چه؟

آقای شماره هفت،سلام!

سفرتان بخیر،از کربلا چه خبر؟

اگر از احوال ما جویا شوید باید بگویم با ما ملالی هست عمیق، به نام جاماندگی و آه از جاماندگی که معجون حسرت است و عشق و عطش و سوز و آتش..

نمیخواهم وقتتان را زیاد بگیرم که میدانم خیلی خیلی کار دارید،فقط چندتا خواهش دارم

یکی اینکه کاش به جای ما جامانده ها نیز چند قدمی بردارید و اگر در مسیر به محضر حضرت صاحب مشرف شدید از طرف ما هم یک کمی نگاهشان کنید،بگویید ما هم خیلی دلمان میخواست در این گردهمایی بزرگ زمینه ساز ظهور شما شرکت کنیم،اما... نشد..

یکی دیگر هم اینکه کاش وقتی نگاهتان به گنبد طلای ارباب افتاد دعا کنید زیارت اربعین سال بعد نصیب همه مان بشود که ورای حد تقریر است شرح آرزو مندی..


با بغض و حسرت و شوق و آرزوی فراوان

نامه نویس جامانده


#سیصدوسیزده_نامه 



سیصد و سیزده نامه:

#نامه_ششم


این چند وقت سرمان حسابی گرم اثاث کشی بود،راستش الان هم هست،دورمان کلی جعبه است و پلاستیک و روزنامه و طناب،همه جا هم بوی رنگ میدهد،اما در این مدت خیلی به شما و دوستانتان فکر میکردم،موقع گذاشتن کتاب ها در جعبه،موقع روزنامه پیچ کردن شکستنی ها،موقع ریختن حبوبات و ادویه ها در شیشه و چیدن در کابینت های خانه جدید و خیلی موقع های دیگر.

راستش من روز اثاث کشی را خانه نبودم اما مامان میگفت کارگر هایی که برای حمل بار آمده بودند جوان های بیست و خورده ای ساله ای بودند که چیز های خیلی سنگین را یک نفره میبرند،حتی ماشین لباسشویی به آن بزرگی و سنگینی را،بعد من فکر کردم که اگر با این وضع بخواهند کار کنند تا چند سال بعد همه مفاضل و استخوان هایشان از بین میرود،بعد دنبال ریشه های این مشکل گشتم،از مسئله بیکاری و نظام آموزشی و نحوه ساختمان سازی مان رسیدم به اینکه مشکل سر سبک زندگی غیر انسانی ماست،بعد برای به خودم گفتم "وقتی تو موقع چیدن وسایلت در جعبه به کارگر ها فکر نکردی و جعبه ها را سبک تر نچیدی از پبمانکار و معمار ساختمان که آسانسور حمل بار برای ساختمان تعبیه نکرده یا وزیر کار و رئیس جمهور و بقیه چه توقعی میرود؟ "

این یک نمونه اش بود،این روز ها هرچه که میشود مینشینم و به ریشه هایش فکر میکنم و به این میرسم که در فاجعه های اجتماعی خیلی بزرگی که به سرمان می آید هم خودمان مقصریم،هی فکر میکنم و آه میکشم و میرسم به این شعر مولانا که " انسانم آرزوست "

یک سخنرانی میگفت قرار نیست امام زمان بیاید و یک چوب در هوا تکان بدهد و یک دفعه همه چیز گل و بلبل و سنبل بشود،روند برپایی آرمان شهر امام زمان هم طبیعی است،گفت اگر الان امام زمان بیاید و برای اداره جامعه اش از شما مدیران و مسئولان درستکار بخواهد چند نفر دارید که نشانشان بدهید؟،گفت بروید روی خودتان کار کنید..

آقای شماره شش!

نمیدانم چرا اما من فکر میکنم شما یک استاد دانشگاهید،نمیدانم استاد فیزیک یا جامعه شناسی؟ نمیدانم در اروپا یا ایران یا عراق؟ نمیدانم در دانشگاه آزاد یا دولتی؟ فقط میدانم انسان هستید،میدانم درستان را خیلی خیلی خوب بلدید،میدانم در کارتان کم نمیگذارید،به موقع میروید،به موقع می آیید،میدانم دلسوزید،دانشجوها را ضایع نمیکنید،میدانم کلاستان نه خیلی خشک است نه محل هر هر و کرکر،میدانم هیچ کس از سر کلاس شما بودن خوابش نمیگیرد، ،میدانم بزرگترین و مهمترین درسی که دانشجویانتان از شما یاد میگیرند، درس" انسان بودن" است ،میدانم دانشجوهای سال های قبلتان پشت در کلاستان منتظر می ایستند تا ببیندتان و سوال هایشان را بپرسند،یا حتی درد دل کنند،میدانم سوالات را با صبوری جواب میدهید و درست،میدانم همان ساعات اول انتخاب واحد ظرفیت کلاس هایتان پر میشود، اما این چیز ها ابدا باعث نمیشود مغرور شوید و خودتان را بالاتر از بقیه بدانید ،میدانم اگر نقد میکنید حق است،کنارش راهکار هم میدهید،مثل خیلی از استادها نیستید که مثلا میگویند ایرانی ها تنبلند و بی عرضه و از همه چیز میدزدند و همه چیز افتضاح است و قس علی هذا(راستی این "قس علی هذا" را تازه از دوستم یاد گرفتم،گفتم میخواهم در نامه به شما بیاورمش،گفت باشد اما من هم باید در ثوابش شریک شوم،من هم گفتم مگر نامه نوشتن ثواب دارد؟ آخرش هم به نتیجه واحدی نرسیدیم که نامه نوشتن ثواب دارد یا نه؟ ) اما بعد خودشان کلاس هایشان را دیر بیایند و از آن طرف وقت کلاس را با تمام توان ممکن تلف کنند و آخرش هیچ چیزی یاد دانشجو ندهند،دلم میخواهد این بار هر کس این را گفت از او بپرسم شما که استاد مملکتید برایش چکار کرده اید که ادعا دارید همه خوب باشند؟


خیلی معلوم است که دلم پر است آقای شماره شش،نه؟

استاد! من خیلی زورم می آید که کلمه استاد را برای خیلی ها بکار ببرم،احساس میکنم باورشان میشود برای خودشان استادند،در صورتی که نیستند..

اما میدانم که شما هستید،انقدر استادید که حتی میتوانید مدیر اصلی تمام دانشگاه های دنیا بشوید،میدانم از خوبی هایتان کم گفتم،میدانم چیز هایی دارید که در درک من نمیگنجد،میدانم خیلی راز هایتان را نمیفهمم،ولی دلیل بر نداشتنتان نمیشود،شما سیصد و سیزده نفر شبیه مایید و با ما فرق دارید،در شهر جدایی زندگی نمیکنید اما دنیایتان را به دنیاهای بزرگ و بی نهایتی وصل کرده اید.. 

استاد!

دلم میخواهد سر کلاستان بنشینم،هر چند دور،هر چند دیر،دلم میخواهد در کلاس شما درس انسانیت را پاس کنم،دعا کنید تا وقتی شاگرد خودتان نشدم،حداقل سر و کارم به شاگرد هایتان بیفتد تا بتوانم پیدایتان کنم،یا حداقل حرف هایتان یک طوری به گوشم برسد یا..


با آرزوها و دغدغه های بزرگ

شاید شاگرد کوچکتان

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه


@sisadosizdahname