سیصد و سیزده نامه

http://bayanbox.ir/view/1612251084968365897/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7.jpg

#نامه_دوازدهم

یا فَارِجَ کُلِّ مَهْمُوم

امروز صبح که بیدار شدم،بی خبر از مکان و زمان،اولین استوری ای که دیدم این بود "پاشید..پاشید..امام اومده"، قلبم ریخت کف خانه،گفتم ای داد! اگر امام آمده چرا من صدای صیحه را نشنیدم؟ نکند صدای بنّایی ساختمان بغلی انقدر زیاد بود که من نشنیدم؟پس چرا کارگران هنوز مشغول کارند اگر امام آمده؟ نکند آن ها هم نشنیدند؟ نکند صیحه شهر به شهر می آید و هنوز خبرش به ما نرسیده؟ حالا چه بپوشم که برای جنگ خوب باشد؟ همه این فکر ها در عرض یک ثانیه از ذهنم گذشت، یک دفعه دو زاری ام افتاد که امروز دوازده بهمن است،قبلا که دانش آموز بودیم دوازده بهمن ها زنگ ورود امام داشتیم،نمیدانم اسمش زنگ امام بود یا زنگ انقلاب،خلاصه توی حیاط صف میبستیم و سر ساعتی که امام می آمد ناظممان زنگ می زد،ما هم دست و جیغ و هورا،راستی چقدر برنامه های دهه فجر مدرسه ما را انقلابی نکرد و چقدر عکس امام را بالای در کلاس هایی زدند که خیلی چیزهایش عکس  تفکر امام بود و چقدر جواب همه سوال های امتحانمان میشد ایمان به خدا و وحدت مردم و رهبری امام خمینی اما هیچ کدامش را نفهمیدیم،ولی دهه فجر دوران ابتدایی و راهنمایی خوش می گذشت،خوش بودیم،ریسه های پرچم ایران قشنگ بود،سرودهایی که زنگ تفریح از بلندگوها پخش میکردند گرچه  تکراری اما قشنگ بود،بوی گل سوسن و یاسمن میداد،دبیرستان که رفتیم اما بعضی ها فحشش میدادند،الان انقدر گیجم که نمیدانم دارم چه مینویسم،راستی نسل امام ندیده ی ما چه گناهی داشت؟مگر توی مدرسه ها و رسانه ملی مان به ما از آرمان های اصیل امام چه گفتند که از بچه ها توقع داشته باشیم انقلابی بار بیایند؟مگر هوای شهرما چقدر انقلاب دارد که دهه هفتاد_ هشتادی هامان بیایند بگویند وای چه خوب است که ما داریم در هوای انقلاب نفس میکشیم؟
حقیقت این است که سرمان را مثل کبک کرده ایم توی برف،صبح ها پا میشویم و بی تفاوت میرویم مدرسه یا دانشگاه یا سر کار،سلفی میگیریم ،استوری میگذاریم،یک کمی لایک جمع میکنیم،هی کباب سلطانی و مرغ  سوخاری مان را با خبر سوخاری شدن مردم این ور و آنور دنیا به نیش میکشیم و توی دلمان اندکی هم تاسف میخوریم،حالا اگر خدا خواست و مناسبتی شد یک یادی هم از امام زمان میکنیم و توی دلمان یک "اللهم عجل لولیک الفرج" ی میپرانیم،نه کسی میگوید بابا حق ما این زندگیِ مزخرف نیست،امام گفت تا شرک و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم، حالا کو مبارزه؟ کو حال و هوای بهمن پنجاه و هفت؟ کلا آسه میرویم.آسه می آییم که گربه شاخمان نزند،نه فریادی،نه فغانی،نه حرکتی،راستی از کافی شاپ تازه تاسیس شهرتان چه خبر؟
خلاصه اینکه...متاسفانه همینطور است،خیلی چیزها بد است و سر جایش نیست،و ما یا هیچ کاری نمیکنیم یا نمیدانیم باید چکار کنیم و این خود منجر میشود به اینکه هیچ کاری نکنیم،اما بگذارید برایتان یک منبر بروم: عزیزان من! مسئله اینجاست که در راه خدا از کمی نیرو و امکانات نباید ترسید، قرآن کریم میفرماید که "قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی"، پیامبر هم به ظاهر تنها بود،امام خمینی هم به ظاهر تنها بود، اما حقیقت این است که هر کسی که خدا را دارد تنها نیست،حتی اگر همه عالم روبرویش باشند.
توی این سالگرد ورود امامی میخواهم بگویم بیایید نا امید نشویم،هر کسی به قدر خودش یک کاری بکند،یک پستی،یک پیامکی،یک فریادی،یک عکس پروفایلی،یک کلاسی،دو دقیقه تاملی،چیزی،کم کم "خود راه بگویدت که چون باید رفت"؛
یادمان باشد ما مبارزه میکنیم برای روزهای خوبی که در راهند،حالا اگر زنده بودیم و دیدیمشان که خدا را شکر،اگر نه هم باز خدا را شکر که برای آمدنشان یک کاری کرده ایم.
و در آخر این جمله چمران عزیز را فرامش نکنیم که میگوید "من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهد و کسی که دنبال نور است، این نور هر چقدر کوچک باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود"
راستی من میخواستم نامه بنویسم؛
آقای شماره دوازده،سلام!دوازده بهمن تان مبارک:)

و ارادتمند
نامه نویس نسل سوم انقلاب!

  • نامه نویس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی