- ۹۷/۰۲/۱۰
- ۰ نظر
#نامه_بیستوسوم
یا خیرالمطلوبین
"تمنا" همان خواستن است، اما نه یک خواستنِ معمولی، یک خواستنِ خیلی خیلی عجیب و بزرگ، نمیدانم چطور باید تعریفش کنم اما تمنا طوری ست که خواستن ها و آرزوها را در چهره و حرف و رفتار آدمی نمایان میکند، تمنا آدم ها را تغییر میدهد، عجیب هم تغییر میدهد!
آقای شماره بیست و سه؛ سلام!
در حدیث است که "من تمنی شیئا و هو الله عزوجل رضی لم یخرج من الدنیا حتی یعطاه*"
یعنی "کسی که تمنای چیزی را کند که موجب رضای خداست از دنیا بیرون نمی رود مگر به آن برسد."
اولش که شنیدم برابرش جبهه گرفتم، گفتم "نه! اصلا هم اینطور نیست، من خیلی چیز ها را میخواستم که مورد رضای خدا هم بوده است اما به دستشان نیاورده ام!"
گفتند تمنا چیزی فرای خواستنِ معمولی است، دیدم راست میگویند، بعد انگار خاطره ها جلوی چشم هایم زنده شد؛
یاد رفیقِ همسفرم افتادم که صد و ده روز قبل از تولدش نیت زیارت عاشورا خواندن کرده بود تا روز تولدش نجف باشد، بعد از آن هر کجا برای کربلا اسم مینوشتند او هم ثبت نام میکرد، یادم می آید همان روزهای سفر وقتی شب ها خسته و بی رمق به محل اسکان میرسیدیم و سر را روی بالش نگذاشته خوابمان میبرد او مینشست یک گوشه تاریکی و با گوشی اش زیارت عاشورا میخواند، یادم می آید نتایج قرعه کشی عتبات دانشجویی همان روزها آمد، اسمش در نیامده بود، بغضش را یادم هست، انگار بزرگترین امیدش برای رفتن را از دست داده بود، آن شب اما زیارت عاشورایش را یک طور دیگر خواند، حالا میتوانم بگویم زیارت عاشورایش را با "تمنا" خواند، با یک بی قراری ، با یک دلتنگی عجیب، با یک دل شکستگی بزرگ، با یک انقطاع از عالم و آدم و این جمله که "شما اگر بخواهید میتوانید".
بعد از آن هم این طرف و آن طرف اسمش را نوشت اما هربار اتفاقی می افتاد که نمیشد، ده روز قبل از تولدش گفت دارد میرود، نه او باورش میشد نه من! اما تولدش را همان جایی بود که دلش میخواست..
تمنا یعنی حال و روزِ رفیقِ عاشق پیشه ام که عشق بیچاره اش کرده بود، شب و روزش شده بود اشک، چقدر لاغر شده بود، چقدر بی تابی میکرد، چقدر میسوخت و میساخت و میخواست، ما هم اول برای بهتر شدن حال خودش دعا میکردیم و بعد برای برآورده شدن آرزوی تقریبا محالش اما حالا منتظریم تا بعد از ماه صفر پای سفره عقدش بنشینیم.
یاد اولین کربلای خودم افتادم، یادِ شبِ هفتم محرم، آن لحظه ای که مداح گفت: "بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا" ، نمیدانم آن لحظه چه اتفاقی افتاد اما واقعا ترسیدم، ترسیدم و انگار بندبند وجودم رنگ التماس گرفته باشد، رنگِ با تمام وجود خواستن، رنگِ تمنا، همان سال کربلای مان جور شد.
تمنا شاید همان چیزی باشد که در صدای شهید حججی در وصیتش برای پسرش شنیدیم، آن لرزش صدا که از لرزیدن قلب خبر میداد، آن طلب عاشقانه برای " رسیدن به سعادت".
تمنا همان چیزی ست که می آید همه معادله ها را بهم میزند و راه های بسته را باز می کند " اگر خدا راضی باشد"!
آقای بیست و سوم!
چند روز پیش از روبروی جمکران میگذشتیم، شروع کردم به شعر خواندن: "تا کی به تمنایِ وصالِ تو یگانه.."
میخواستم بقیه اش را بخوانم که سوالی مرا به سکوت وا داشت: "اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه؟ "
جواب منفی بود.. حقیقت این بود که من تمنا نداشتم، اشکی نداشتم، من که التماسی در وجودم نبود، حالا شاید در روضه ای وقتی مداح میگفت " اللهم عجل لولیک الفرج" یک آمین سوزناکی روانه آسمان میکردم، یا وقتی فشار زندگی کلافه ام میکرد یادش می افتادم و میگفتم " اگر شما بودید مشکلی نبود" یا " چرا نمی آیید که این مشکل ها نباشد؟"
ما برای رسیدن به امام (عج) آنقدر که باید تمنا نداریم.
من که جامانده ام اما آنطور که میگویند پیاده روی اربعین معنای واقعی "تمنا" ست، تمنای رسیدن به محبوب؛
با تنِ خسته، با پای زخمی، با شانه ای دردمند، با چشم اشکبار، اربعین تمنای رسیدن به امام است.
خوشبحال آن هایی که این روزها راه و رسم تمنا را یاد گرفته اند،
آقای یاور!
کاش سفارش کنید جرعه ای از باده ی عاشقی را که به اربعینیان چشانده اند به ما جاماندگان هم بچشانند تا ما هم راه و رسم تمنا کردن را بیاموزیم.
ارادتمند شما
نامه نویسِ باز هم جامانده!
*بحارالانوار جلد 71 صفحه 261
#سیصدوسیزده_نامه
- ۹۷/۰۲/۱۰