سیصد و سیزده نامه

http://bayanbox.ir/view/1612251084968365897/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%87%D8%A7.jpg

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

#نامه_پنجم


در حدیث است از پیامبر اکرم "ص" که "وقتی آخرالزمان فرا میرسد،شهادت خوبان امت مرا گلچین میکند"،این عبارت "خوبان امت پیغمبر" هی در ذهنم رژه میرود و فکر میکنم اگر شما خوبان امت پیغمبر هستید من دقیقا در امت پیغمبر چه نقشی دارم؟ بعد خودم جواب خودم را میدهم که خب نامه نویس خوبان امت پیغمبر هستم دیگر!، بعد خودم به نقش از خود در آورده ام میخندم.

راستش من احساس میکنم ما آدم ها به طور فطری از نامه نوشتن و نامه گرفتن خوشمان می آید،مثلا احساس میکنم پیامبران هم مثل ما منتظر پستچی هستیم، همیشه چشم به راه و بی قرار پیک وحی بودند که برایشان نامه های خدا را بیاورد، یا حتی جناب مالک اشتر با آن همه جلال و جبروتش وقتی از امام علی "ع" نامه میگرفت قند در دلش آب میشد و میخواست پرواز کند،یا مثلا چه کسی میتواند ذوق شیخ مفید را موقع خواندن امام زمان به تصویر بکشد؟

دارم فکر میکنم یعنی شما این نامه های مرا میخوانید؟ یعنی میشود یکی از این عدد هایی که کنار چشم پایین پیام های تلگرام میخورد شما باشید؟ یا مثلا یک روز که وبلاگ نامه ها را باز میکنم شما برایم کامنت گذاشته باشید یا یک نامه برایم بفرستید؟ [خب کسی که زیاد نامه مینویسد حکما دوست دارد برایش نامه بنویسند]،یا مثلا میشود وقتی آقا آمد من با ذوق کودکانه ای با سیصد وسیزده نامه در دست بیایم پیشتان و بگویم: "من اینها را برای شما نوشته ام،اگر وقت داشتید بخوانیدشان!" و شما لبخند بزنید و بگویید: "همان وقتی که نوشتی خوانده ایم"، یا اصلا بگویید: "همان وقتی که در ذهنت بود خوانده بودیم" یا حتی تر بگویید: "خودمان اینها را توی ذهنت گذاشتیم"، البته میدانم آنقدر فروتن هستید که هیچ کدام از این ها را به رویم نخواهید آورد و فقط نامه ها را میگیرید و لبخند میزنید


آقای شماره پنج سلام!

از بحث شیرین نامه ها که بگذریم دلم میخواهد سوال هایم را از حدیث اول نامه ام بپرسم،چون میدانم بهترین کسی که میتواند به سوالاتی درباره خوبان امت پیمبر بودن جواب بدهد یک خوب امت پیمبر است!

راستش ما هم هفته دفاع مقدس که میشود یا وقتی به مناطق جنگی میرویم یا وقتی برای شهرمان شهید گمنام یا مدافع حرم می آورند گاهی دلمان میخواهد شهید شویم،بعد به خودمان میگوییم حالا که جنگ نیست،تیر نیست،بمب نیست،پس شهادت پَـــر،اما حالا که خیلی به حدیث فکر میکنم احساس میکنم شهادت یک پایان نیست، یک مسیر است،یک سبک زندگی است،به قول سید مرتضی آوینی یک لباس تک سایز است، شهدا اول شهید شدند بعد تیر خوردند نه که اول تیر خورده باشند بعد اسمشان شده باشد شهید، شهیدگمنام فقط آن خوبانی نیستند که بدون پلاک و رد و نشان پیکر مطهرشان پیدا میشود، ما یک عالمه شهید گمنام داریم که کنار ما راه میروند و با ما غذا میخورند و زندگی میکنند و هیچ کس جز خدا قدرشان را نمیداند،اینطور نیست آقای شهیدِ گمنامِ شماره پنج؟

من فکر میکنم هنوز هم در باغ شهادت باز باز است، شما حتما سید اهل قلم ما را خوب میشناسید،حتما شب های جمعه در آن مجلس سراسر نور وشورتان دیدیشان،دلم میخواهد نامه ام را با حرف ایشان تمام کنم که : "یاران! پای در راه نهید که این راه رفتنی ست و نه گفتنی.."


لطفا این شب جمعه ای که می آید سلام من را به سیدمان برسانید و بگویید هوای دل و قلم نامه نویس را داشته باشند،من هم بروم بجای بیشتر حرف زدن فکری برای سایز لباس شهادت شدنم کنم.

ببخشید که مصدع اوقات شدم و ممنون که جواب سوال هایم را قبل از پرسیدن دادید،ببخشید که در این نامه زیاد از شما حرف نزدم،خودم هم نمیدانم چرا،احساس میکنم خودتان گمنامی را بیشتر دوست دارید و یک کاری کردید من بجای نوشتن از شما،درد دل های خودم را بنویسم،همین خیلی چیزها را نشان میدهد...

دعایمان کنید

با لبخند و احترام:

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه


#نامه_چهارم


نمیدانم در سوریه اید یا کشمیر یا لبنان یا افغانستان یا یمن؛ نمیدانم دارید میدوید یا از صخره ها بالا میپرید یا جایی کمین گرفته اید یا زیرِ تیر مستقیم دشمن و جعلنا میخوانید؟ شاید با پوتین هایی بر پا و نشسته از شدت خستگی به خواب رفته اید، شاید هم در رکوع نمازید،نمیدانم..اما احساس میکنم صدای انفجار و گلوله سکوت نامه ام را برهم زده،احساس میکنم این نامه را در سکوت نمیخوانید.

آقای شماره چهار،سلام!

امیدوارم چالاک تر و قوی تر از همیشه باشید.

میدانید من دوست هایی دارم که اگر چند روز نبینمشان یا تلفنی و پیامکی با آنها صحبت نکنم،انگار یک چیزی در زندگی ام کم است، وقتی به این فکر میکنم که اگر یک روز جنگ شود یا زلزله بیاید و دوستانم شهید شوند یا بمیرند و من بمانم گریه امانم را میبرید،فکرش هم سخت است،شما چطور هر روز خبر رفتن دوست هایتان را میشنوید و طاقت می آورید؟ چقدر محکم و با یقینید آقای چریک.

در ذهن من شما شبیه شهید چمرانید،عالم،عارف،مبارز و من چقدر حسرت میخورم اگر شما را هم نبینم و نفهمم و بمیرم، خوشبحال کوه ها،خوشبحال صخره ها،خوشبحال رمل ها،خوشبحال آن سنگی که شما را از تیری حفظ کرده است،خوشبحال رودی که قمقمه تان را از آن پر میکنید، خوشبحال سجاده نمازتان که قدر دنیا وسیع است، آخر شما نمونه مجسم آیه "الذین هم فی صلاتهم دائمون"هستید و حتما جانمازتان گاهی آسمان است و گاه جنگل و گاه دریا و گاه کوچه ها،شاعر میگوید "خوشا آنان که دائم در نمازند" و من حتی به ذره ذره جانمازتان غبطه میخورم،خوشا آنان..

آقای چریکِ مهربان! دارم به کودکان زخمی و گرسنه و آواره ی شهر های جنگ زده فکر میکنم که شما هر روز بهشان سر میزنید و دست نوازش به سرشان میکشید و سعی میکنید بخندانیدشان،به بچه هایی که انفجار خانه و خانواده شان را ویران کرده و صدای اشک هایشان شما را تا ویرانه میکشد و میرسانیدشان به بیمارستان ها و پناه گاه ها تا خوب شوند و از خطر در امان باشند،نمیخوام ناراحتتان کنم آقای شماره چهار، اما وضع ما هم دست کمی از آنها ندارد،کاش یک قهرمان هم می آمد و به داد جوان های ما میرسید،به غیرت پدر ها و حیای مادر هایمان شبیخون زده اند،اعتیاد خانه خرابمان کرده،گلوله های فساد زخمی مان کرده اند،نه میدانیم به کجا پناه ببریم،نه زخمی هایمان باور میکنند که زخمی اند که بخواهند مداوا شوند،نه...

حال ما هم زیاد تعریفی نیست،چه بسا بدتر از بچه های سوریه و لبنان.

دعا کنید آدم های خوب اینجا بفهمند باید یک کاری کنند،امروز ما هم چریک میخواهیم..

اگر آقا را دیدید به ایشان سلام برسانید و بگویید چند نفر مثل شما را برایمان بفرستند یا به خوب های خودمان بگویند وفت نشستن نیست،بگویید نامه نویس گفت: " یا ایهاالعزیز! مسّنا و اهلنا الضُّر.."


با آرزوی توفیق

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه 

#نامه_سوم


چشم هایم را میبندم و به مهم ترین زنی که تا به حال دیده ام فکر میکنم که ببینم مثلا شما شبیه کدامشان هستید،شبیه خانوم وزیر در فلان دولت یا آن خانوم های کارشناس مذهبی برنامه سمت خدا و آفتاب شرقی،شاید هم آن خانم های عجیب و غریب در ماه عسل که خلبان و ملوان بودند،یا آن فداکارهایشان،اما...نه!

خانم شماره سه،سلام!

اصلا تصور نمیکنم شما شبیه هیچ کدام از این خانم ها باشید،شاید قدر یک وزیر زیرک باشید و سیاستمدار و قدر یک کارشناس مذهبی عالم و محجوب و قدر یک خلبان شجاع و بلند همت در راه و قدر همسر یک معلول فداکار و از خودگذشته اما من مطمئنم که خانم شماره سه در هیچ چهارچوبی نمیگنجد.

میدانم که شما صبورید،خیلی خیلی صبور،میدانم از وقتی عاقل شده اید حرمت مادر و پدرتان را نگه داشته اید،میدانم حرف مادرتان را زمین نزده اید،میدانم شب های زیادی با اینکه خیلی خسته بودید برای اینکه مادرتان اذیت نشود تک تک ظرف ها را شسته اید و خانه را مرتب کرده اید،میدانم با سعه صدر با خلقِ تنگ همسرتان برخورد میکنید،میدانم عمرتان را صرف جواب حرف های مفت و بی پایه نمیکنید،میدانم حتی اگر بچه تان فرش را نجس کند و دیوار را خط خطی کتکش نمیزنید،میدانم شب های زیادی را نخوابیدید یا خیلی کم خوابیدید ولی فردایش همه جا جار نزدید که یا ایها الناس من شب نخوابیده ام،آخر ما خیلی هامان گزارش بی خوابی هایمان را این ور و آنور جار میزنیم،میدانم وقتی مادرتان فوت کرد کسی از شما نعره نشنید، کسی بی قراری و جزع وفزع تان را ندید،میدانم قدر خانم های تمام محله و خوابگاه و دانشگاهتان راز در سینه دارید،محرم رازید و مشاوری قَدَر،طوری رفتار نمیکنید که مردم از بیان حرف دلشان برایتان خجالت بکشند یا فکر کنند مشکلشان ارزش بیان کردن برای شما را ندارد..

میگویند اولیاء خدا "لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" هستند،میگویند خوف از آینده است و حزن برای گذشته، شما توکل دارید پس از آینده نمیترسید،میدانید خدا جابر است پس برای گذشته هم غمی ندارید،این است کلید صبوری تان،راستش آدم صبور این روزها خیلی کم شده، ما تحمل دو ثانیه صبر کردن برای رفتن ماشین جلویی مان پشت چراغ قرمز را نداریم،یا فحش میدهیم یا بوق میزنیم یا از نوع مخلوطش، ما دیگر طاقت شنیدن حرف های مخالف خودمان را نداریم،یا سریعا طرف را بلاک میکنیم و ریپورت یا پیجش را میبندیم به فحش و تهمت،ما تا میبینیم چیزی به مذاقمان خوش نمی آید میخواهیم تمامش کنیم، راستی مولا خیلی از آمار طلاق بچه مسلمان هایش ناراحت است نه؟

میدانم شما نمونه بارز "و تواصوا بالصبر" هستید،میدانم اگر روزی مردم به خودشان آمدند و بجای این رشته های درِ پیتی رشته های تربیت منتظر گذاشتند،شما معلم وسیع شدن و صبور ماندن ما هستید و مشاور دانشگاه منتظران،امیدوارم در کلاستان مردود نشوم!

با این همه اوصاف احساس میکنم شما هم دیگر دارید بی تاب میشوید، بی تابِ آمدن آقا! کار دارد از صبر میگذرد بانو، نه؟

دعا کنید بلایمان از این که هست عظیم تر نشود و امیدمان نا امید تر،دعا کنید،با بیتابی دعا کنید، دعای بیتابانه انسان های صبور عجیب میگیرد.


به امید دیدار

نامه نویس


#سیصدوسیزده_نامه